کد مطلب:152430 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:180

کوزه را از نهر برزخ زوار امام حسین پر آب کرد
شیخ احمد معرفت، واعظ متقی اهل بیت عصمت علیهم السلام این قضیه را از قول یكی از مراجع تقلید نقل كرد.


یكی از علمای نجف اشرف، كه یك شخصیت علمی است، به زیارت هفتگی امام حسین علیه السلام مقید بود. وی هر هفته حركت می كرد و به كربلا می رفت. روزهای پنجشنبه كه حوزه تعطیل می شد، اول صبح نماز می خواند و سپس پیاده از «راه خانه» كه یك راه كویری بود و تقریبا سیزده فرسخ می شود، به كربلا برای زیارت حضرت سیدالشهداء علیه السلام می آمد و بعد برمی گشت!

به او گفتند: آقا شما دیگر پیر شده و ناتوان گشته اید. در سرما و گرما حركت می كنید و به كربلا می روید آن هم با پای پیاده! لااقل سواره بروید، زیرا پیمودن این همه راه برای شما زحمت است.

ایشان فرمودند: آن وقتی كه چیزی ندیده بودم، به كربلا می رفتم. حالا كه چیزهایی هم دیده ام، نروم؟ گفتند: چه چیزی دیده اید؟

فرمود: یك سال در تابستان هوا خیلی گرم بود. نماز صبح را خواندم. رسم من این بود كه یك مقدار غذا و یك كوزه ی آب و یك عصا با خود برمی داشتم. غذا را توی بسته ای می بستم و با كوزه ی آب، بر سر عصا می گذاشتم و عصا را بر شانه ام می انداختم و راه می افتادم!

آن روز قدری كه از نجف بیرون آمدم، در آن هوای قلب الاسد، تشنه شدم! با خود گفتم: از این آبها بخورم اما حیفم آمد. دیدم یك كوزه آب بیشتر نیست. دوباره به راه افتادم و هوا خیلی گرم بود. یك مقدار دیگر راه آمدم و كم كم آفتاب بالای سرم آمد. دیدم دیگر نمی توانم تشنگی را تحمل كنم. گفتم: مقداری از این آبها را می خورم.

عصا را برگرداندم و كوزه را از سر عصا برداشتم و در آن نگاه كردم. دیدم تمام آبها بخار شده و به هوا رفته است و یك قطره آب هم توی كوزه نیست! وای، من تشنه در وسط بیابان! دیگر نفهمیدم چه شد، چشمهایم سیاهی رفت و به زمین افتادم و از هوش رفتم!

در چه حالی بودم؟ نمی دانم! یك وقت دیدم نسیم خنكی به صورتم خورد.


چشمهایم را باز كردم، دیدم باغ و گلستان و درختها و نهرهای جاری! چقدر عالی! اینجا كجاست؟ این درختها چیست؟ و این نهرهای جاری از كجاست؟ این آدمهای خوشرو و زیبا چه كسانی هستند؟!

از جای خود بلند شدم و كوزه هم به دستم بود ولی یك قطره آب هم داخل آن نبود. آمدم و به یكی از آقایانی كه تشریف داشتند، گفتم: آقا، اینجا كجاست؟ من بین نجف و كربلا، این تشكیلات را ندیده بودم؟

گفتند: حالا آب را بخور! چون تشنه هستی. كوزه ات را هم پر كن، چون به دردت می خورد. بعد ما به شما می گوییم كه كجا هستی. وقتی از آب خوردم، دیدم عجب آبی است؟! این چه آبی است؟! چقدر لذیذ؟! چقدر عالی! كوزه ام را پر كردم و سرحال شدم و جلو آمدم.

باز گفتم: خوب، آقایان اینجا كجاست؟ گفتند: اینجا عالم برزخ زوار قبر امام حسین علیه السلام است. یعنی آنهایی كه با امام حسین علیه السلام حساب باز كردند، عالم برزخ ایشان اینجاست!

یك وقت دیدم باد گرمی به صورتم خورد چشمهایم را باز كردم، دیدم اینجا همان وسط صحرای نجف است و هیچ اثری از آن درختها و باغها نیست و فقط آنچه كه باقی مانده است، كوزه ی پر از آب است، آن هم از آن آبها!

سپس ایشان گفت: من كه به چشمم این چیزها را دیده ام، حالا دیگر چگونه زیارت آقایم امام حسین علیه السلام را ترك كنم؟ ای كسانی كه با امام حسین علیه السلام حساب باز كردید، خیلی قدر خودتان را بدانید. [1] .



[1] كرامات الحسينية ج 1، ص 274.